یادش بخیر

معلم ریاضی:چرا ریاضی نخوندین؟
بچه ها: امتحان عربی داشتیم


معلم عربی: چرا عربی نخوندین؟
بچه ها: امتحان ریاضی داشتیم!!

پوستمون کنده شد تا یه دیپلم گرفتیم

بچه که بودم هر وقت بابام پشت فرمون میشست همش به این فکر میکردم ؛ چرا فوش میده ؟؟؟؟؟
.
.
الان که گواهی نامه گرفتم به این فکر میکنم چرا انقد کم فوش میداد ؟؟؟

شما یادتون نمیادبرای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز می کردیم
می بردیم سر کلاس چنان پز می دادیم انگار درخت گردو سبز کردیم!

مجلس میهمانی بود
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود
اما وقتی که بلند شد،
عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد
و چون دسته عصا بر زمین بود،
تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده
و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود،
به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است!
می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود
مواظب قضاوت هایمان باشیم

سلام رفيق
ما زندگيمون
باخاطرات مى گذره
سكوتمون
نشونه نارفيقى نيست

شم اقتصادی کودکی 7 ساله در مدرسه: معلمی برای جمع کمک های مالی از بچه های کلاس خواسته بود دانش اموزان از مادر هاشان کمک بگیرند غذا های خانگی برای فروش اماده کنند تا میان دانش اموزان مدرسه پخش شود کودکی ماشین کنترولی خود را به دوستانش چند دقیقه میداد و پولش را میگرفت....

ابتدایی که بودم رو کادویی که روز معلم واسه خانوم معلممون بردم نوشته بودم:

روز معلم برتمام مسلمانان جهان
مبارک…
نخند بابا…..بچه بودم دیگه…

اگر باور داری خاطره هاماندگارند؛
پس آسوده خاطرباش
که همیشه در خاطرم هستی....

یاد اون شب هایی بخیر که تا صبح اس ام اس بازی میکردیم!
و آخرش مینوشتی کاش الان پیشت بودم!!

آهای مردم

دعای باران چرا؟

دعای عشق باید کرد

این روز ها قلبها تشنه تر از زمین اند

خدایا کمی عشق بباران..

ماه مهر که میشد دم مدرسه یه بقالی کوچیک بود همیشه انارهای قرمز میفروخت من پول توجیبی هامو همش انار میخریدم و دونه میکردم تو کیفم قایم میکردم هرکی تو مدرسه به یکی زور میگفت بدون اینکه بفهمه روی مغنه ی سفیدش میترکوندم که وقتی رفت خونشون مادرش کتکش بزنه تا یاد بگیره اذیت دیگران یعنی چی ... از کودکی خلاق بودم من ماشاا...

یه صلوات به یاد اون شهیدی که واسه عروسیش مهمونای خاصی دعوت کرد و انها تشریف اوردن وتبریک عرض کردن و مهمونای خاص شهید (حضرت زهرا(س),حضرت معصومه(س),امام رضا (ع),امام الزمان(عج))

تو میروی …
اما بدان چیزی عوض نمی شود
پای ما تا ابد گیر است …
من و تو
شریک جرم یک مشت خاطره ایم …

اول کلاس عینک دوستم که بغل دستم بودو زدم رو چشام. بنده خدا تا آخر کلاس دنبالش میگشت؟ دوبارم ازم پرسید عینکشو ندیدم؟!

دیشب همه خاطراتتو فراموش کردم اما
امروز یه چیزی ته دلم خندید
گفت：یادمه....

هیس!توروخدا ساکت...همین الان خوابوندمش
بچه رو نه...خاطراتشو میگم اگه بیدار شن عذابم میدن...
هیس!!!!!!

واقعی... با دوستان رفته بودیم بیرون.یهویی بارون شدیدی گرفت.یکیشون هول شد گفت خوب شد چتر نیاوردیم!!!!! اون یکی به تمسخر گفت اااااره,وگرنه خیس میشدیم:-)

اولی کاری که توبچگی دوست داشتم خودم یادبگیرم ناخن گرفتن
بود!چون مادرم همیشه بنداول انگشتموجزناخن حساب میکرد...
؟؟؟؟؟|:|:|:

شما تنبل ترين دانش آموز هايي هستيد كه تا به حال ديدم.حرف همه ي معلم ها در كلاس.

تو اين فيلما نشون ميده يك نفر بچه اش به مدت يك سال گم مي شه بعد وقتي بر مي گرده ميبينه اتاقش دست نخورده است.اما من سه روز رفتم اردو برگشتم ديدم اتاقم شده انباري.

یه روز داشتم توی خیابون قدم میزدم سمت خونه
یه بچه داشت بهانه میگرفت و مادرش هم داشت به زور دنبال خودش میکشید
تا چش مادره به من خورد گفت رامبد اگه ساکت نشی میگم این آقاهه بخورتت.
خلاصه از شرمندگی داشتم میرفتم تو جوب

لبخند بیش از چند لحظه دوام ندارد


ولی خاطره آن جاودانی است.

امروز کیفمو باز کردم

خاطراتتو ریختم بیرون

دیدم همه جا پر شده بود از تو

گــــــآهے بایـــב نبــــآشے ...
تـا بـــفـهمے نبـפּבنت פּاωـﮧ ڪے مهمـﮧ
اפּنـפּقتـﮧ ڪـﮧ میفهمے بایـב همیشـﮧ با ڪے بــــآشے ...

تو عروسی کنار یه دختری نشسته بودم خیلی غلیظ ارایش کرده بود خصوصا ابروهاشو خیلی تمیز دراورده بود..بهش گفتم شوهرت بت گیر نمیده اینقد ارایش میکنی؟؟
یه نگاه بدی بهم انداخت بعد بلند شد رفت بغل مامانش گریه کرد..!!!
یهو دیدم مامانش میگه:عب نداره سپهر جان گریه نکن..!!!!!!
یا خداااااا چه دوره ای شده..!!!