ارسال پیامک

بازدید کننده محترم ، به وب سایت پیامک یاب خوش آمدید. برای ارسال پیامک جدید و استفاده از دیگر خدمات وب سایت باید در سایت عضو شود و سپس با استفاده از نام کاربری و واژه رمز خود وارد سایت شوید. در صورتی که عضو وب سایت هستید با نام کاربری و واژه رمز خود وارد شوید. همچنین بعد از عضویت در وب سایت امکان ارسال پیامک از طریق نرم افزار تلفن همراه هم برای شما وجود دارد.

شاید نقاش نباشم …اما میدانم ...تمام لحظه های بی تو بودن را ……

درد ..خواهم کشید …شاید هم ...

"مـــــــــــــــن" نــــاشنـــاس تــــریـــن "نقــــاش" زمینم فقطــــ ..." آه "...مــی کشم.....!!!
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
من می دانم ...
دلم تا همیشه در وسط ترین ...نقطه ی زندگیت جا مانده است ...
جایی بین خواستن و نخواستن ...جایی بین بودن و نبودن ...
جایی بین رفتن و نرفتن ...جایی بین ....... این نقطه های خالی ... ..

جا مانده ام.....!!
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
هـمـه بـدي هايـــم را هــم کـه صــافــ کـنـم …

بــه ” دل خــود ” مــديـون ميمــانم …

بــراي تمـام …

“دلــم ميخواســـت”

هاي …

بي جواب مــانـده اش !!
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
آدمهايي هستند كه شايد كم بگويند “دوستت دارم”يا شايد اصلا به زبان نياورند دوست داشتنشان را . . .بهشان خرده نگيريد !اين آدمها فهميده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ،مسئوليت دارد.ولي وقتي به كارهايشان نگاه كني دوست داشتن واقعي را ميفهمي ،ميفهمي كه همه كار ميكند تا تو بخندي ، تا تو شاد باشي . . .آزارت نميدهد ، دلت را نمي شكند ،من اين دوست داشتن را مي ستايم . . .!
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
چکار به حرف مردم دارم؟؟زندگی من همین است، شب که میشود…عاشقانه ای می نویسم و خیره می شوم . به « عکست »… و با خود فکر میکنم مگر میشود... تو را « دوست نداشت »..!
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
نـامتـــــــ را ...

خــاطــــــراتتــــــ را ...

بــوســه هایــتـــــــــ را ...

لـمســـــ حــــســـــ بــودنتـــــــــ را...

هــمه هــمه را به بــاد ســـــ‍پـردم...

یـــــادمــــــــــ تـــو را فـــــــــــرامــوشـــــ ..!!!
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
اگه ادما به اندازه عملشون می تونستن حرف بزنن ...دنیارو سکوت فرا می گرفت ..روزگار عجیبی ست
آدمها وقتی می خواهند به تو نزدیک شوند دروغ می گویند و وقتی می خواهند بروند راست می گویند

و هرگز به یاد نمی آورند.تمام بودنشان
همان دروغ اول است که به رویشان نیاوردی
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
مُهم نیست دوستم داری یا نَـه …!

مُهم ایـن استـــ کِـه؛

مـَـن هَــستـــَم ؛

عـِشق هـَست

وَ هَوای اِحساسَــم

هَنــوز آبی ست . . .!
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
دلشوره اگر هست تویی ...تو
صدخاطره درمحفل من هست تویی...تو
غیراز توکسی در دل من جای ندارد
یک دوست اگر حاصل من هست
تویی...تو
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
همه در حسرت پروازند

من به پرواز نمی اندیشم

به تو می اندیشم که بالاتر از اندیشه پروازي
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
اگر ديدي کسي گره اي دارد وتو راهش را مي داني سکوت نکن!
اگر دستت به جايي مي رسيد دريغ نکن.معجزه زندگي ديگران باش!
اين قانون کائنات است !!!
معجزه زندگي ديگران که باشي بي شک کسي معجزه زندگي تو خواهد بود ….!
لطفا کمي آهسته تر از کنار هم عبور کنيم...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
بی تو خورشید دلم رهگذری ظلمانی ست

آخرین پنجره ام در خطر ویرانیست
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
نسیم یاد تو می وزد هر صبحدم ...
و من ؛
چون قاصدکی سبکبال ؛ تا رویای تو پَر می کشم
کاش دستان تو ؛
چون کودکی چموش و بازیگوش ؛
مرا در آغوش می کشید !...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
پدرکه باشد دختر شاداب است عین گل سرخ
وای به روزی که نباشد ....

همیشه به یادتم و دوستت دارم پدرم.
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
نسیم، دانه از دوش مورچه انداخت؛

مورچه، دانه را دوباره بر دوشش گرفت

و رو به خدا گفت :

گاهی یادم می رود که، هستی؛

کاش بیشتر نسیم بوزد ...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
لیلی زیر درخت انار نشست.

درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.

گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت.

دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.

انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.

خون انار روی دست لیلی چکید.

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.

مجنون به لیلی اش رسید.

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.

کافی است انار دلت ترک بخورد.
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
کاش جایمان عوض می شد

تا

تو

می دانستی که چقدر "بی انصافی"

و

من

می دانستم چرا ...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
مجلس میهمانی بود
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود
اما وقتی که بلند شد،
عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد
و چون دسته عصا بر زمین بود،
تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده
و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود،
به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است!
می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود
مواظب قضاوت هایمان باشیم
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم ،
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم ،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی.
در اگر باز نگردد
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم ،
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
غروبها که می رسد، دلم چه تنگ می شود

اگر چه باغروبها جهان قشنگ می شود

من احتمال میدهم در این غروب سرخ رنگ

میان ما و ابرها دوباره جنگ می شود

بیا کنار پنجره به آسمان نگاه کن

ببین که رنگ آبیش چه سرخ رنگ می شود

همیشه در غروبها من و تو گریه می کنیم

و شیشه های بغض ما اسیر سنگ می شود

پس از تو این غروبها، برای من قشنگ نیست

بیا که با تو این غروب کمی قشنگ می شود.
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
دلم یک باغ میخواهد که در یک عصرِ پائیزی!

برایم از غــزل در استکــانم چــای می ریزی . . .
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
چه کسی می داند

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!!


"سهراب سپهری"
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
زندگي با همه وسعت خويش، محفل ساكت غم خوردن نيست!

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست!

اضطراب و هوسِ ديدن و ناديدن نيست!

زندگي خوردن و خوابيدن نيست!

زندگي جنبش جاري شدن است!

زندگي کوشش و راهي شدن است

از تماشاگهِ آغاز ِحيات، تا به جايي كه خدا مي داند...


"سهراب سپهری"
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
دور کنید مرا از آن عقلی که گریستن نمی داند...

و آن فلسفه ای که خندیدن نمی شناسد،

و آن غروری که در برابر کودکان سر خم نمی کند...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
" چای " ...

چه بهانه " عاشقانه " ...

خوبیست ...

برای ...

کمی با " تو " نشستن ...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶