دنگ...،دنگ...
لحظه ها مي گذرد.
آنچه بگذشت، نمي آيد باز.

خدایا من جز تو کسی رو ندارم خودت آرام کن قلبم را ...

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

گرجان بشود مهر تو از دل نشود

افتاده ز روی تو در آئینه ی دل
عکسی که به هیچ وجه زایل نشود...

من آن شمعم که شبها در شبستان تو می سوزم

به ظاهر شاد و در باطن ز هجران تو می سوزم

من از قصه بی تو بودن میترسم رهایم کن ازین ترس ....

رهایم کن ازین سکوت سخت....

رهایم کن ازین همه دلواپسی .....

اوَلــْیـלּ بـآر نـیسـتْ کـِـﮧ گـِـریــِـْﮧ مـےْ کـُــنـَم . .؛

. . .{ اَمــّا اَوَلـیـלּ بآرےْ اَسـتْ } . . .

کـِـﮧ گـِریــِـﮧ آرامــَم نـِمـےْ کـُنــَد !!


کاش میدانستی آن روزهای ساکت و ارام بهترین روزهایی بود که گذشت

هر قطره اشکم طلوع ستاره ای ست برای شبهای بی تو بودن

وقتی اسمانم نورانی شد پیشم میایی؟؟؟...

بیا تا برایت بگویم
چه می کشد آنکه غریب است در ازدحام آشنا

در ازدحام بی کسی
فریاد زنم خدایا
جانم بر لب آمد
از اینهمه ملامت


اما …..

سکوت من دوباره
در ازدحام بی کسی
باشد حدیث دیگری.

حالا که از یـاد برده ام تو را...
این شـهر ِ پائیـزی
و تـمامِ ِ آهنگ های دنیا
کاســه ی داغ تـَر از آش شــده اند !!

درخیال دیگری می رفت

ومن چه عاشقانه کاسه آب پشت سرش خالی میکردم!!!

روزاي سَختـَمْ كه تَمــوم بِشـِه..

..مَحـَلِ سَگــــْْـــ به خِيْليـْا نِمي ذارَم!!!

چون دنیــــــا رو شناختـَم....

پدرم...خیلی تلاش میکنم زانو نزنم


ولی......باور کن نبودنت خیلی سنگین است


طوریکه...شانه ام تابش نمی آورد.....

ای خدا خودت نگاه کن روزگارت با دلم چه کرده...

خدایا توکه بخشنده و مهربونی بنده هایت به کی رفتن ... ؟

وقتی رفت گفت:شاید برگردم!

رفتنش مرا نمی آزارد

شایــــــــــــــــدش دردناک است...

دو انرژی مثبت و منفی در دو قطب مخالف از همدیگر فعالیت می‌کنند و ضد یکدیگر هستند. زمانی که ما بتوانیم این انرژی‌ها را در درونمان، آرام سازیم و بر آن‌ها تسلط یابیم بی‌درنگ خدمتگذار ما می‌شوند.

حاكمي به مردمش گفت: صادقانه مشكلات را بگوييد.
حسنك بلند شد و گفت: گندم و شير كه گفتی چه شد؟
مسكن چه شد؟
كار چه شد؟
حاكم گفت:ممنونم كه مرا آگاه كردی همه چيز درست ميشود.
يكسال گذشت و دوباره حاكم گفت: صادقانه مشكلاتتان را بگوييد،
كسی چيزی نگفت،كسی نگفت گندم و شير چه شد، كار و مسكن چه شد!
از ميان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنك چه شد؟!

يک استكان چای داغ مهمان منی

كنار پنجره بخار گرفته

وقتی تنهايی نوش جانت

چای رفاقت من هميشه تازه دم است

گیریم که سلام....!

به فرض که حالت را بپرسم!

سراغت را بگیرم..

بودنت را گدایی کنم..

چه فرقی میکند؟!

وقتی آنگونه هستی که

نباید باشی...

به هوای آرزوهایت ؛

اسپندی دود می کنم ...

تا دور باشد چشم بد ؛

از چشم های مهربانت !!!

یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …آنقدر تمـــــــــیز میخندم
که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …و من در جیب هـــایــــم
دست های خالـــی ام را قرار میدهم
که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد

به مدح مرتضی ماندیم در باب خداوندی


که مخلوق از کجا میداند آداب خداوندی؟

#تـــــــو که باشی #کافیست !

مگر من به جز " نفس "

چه می خواهم........ ؟؟؟

خداوندا!
برای شانه‌های خسته ، قدری عشق!...برای گام‌های مانده در تردید، قدری عزم!...
برای زخم‌ها، مرهم!...برای خواهش دستان ما، باران!...""""""برای این همه سرگشتگی، ایمان!..."""""برای این همه بیگانگی، الفت!...برای بستگی، آغاز!...
برای خستگی، آغوش!...برای ظلمت جان، روشنایی‌های پی در پی!...
برای حیرت دل، آشنایی‌های پر معنا!...
خداوندا!
""برای عشق‌های خسته، قدری روح..."برای عزم‌های مانده ، قدری راه ..."

نمے בانـم چرا امشب واژـہ هایـم פֿـیس شـבـہ انـב...مثل آسمانے ڪـہ امشب مے بارב....و اینڪ باران...

بر لبـہ ے پنجرہ ے احساسم مے نشینـב و چشمانـم را نوازش مے בهـב

تا شایـב از لحظـہ هاے בلتنگے گذر ڪنـم...!

وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ،
مثلِ یــک قـــطره اشک . . .
دیگه فــرقـی نمیــکنه کجـــا بـــاشی !؟
گوشه ی چشم . . .
رویِ گونه . . .
و یا . . .
رویِ خــاک !
تـــو دیـگه چــکیــدی . . .

ای خدا غصه نخور از تو فراری نشدم

بعد از آن حادثه در کفر تو جاری نشدم

ای خدا غصه نخور باز همین می مانم

من زمین خورده ی این ضربه ی کاری نشدم